نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات کوتاه
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همسر برادر شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «ردپای خوبی‌هایش هنوز در زندگی من، همسر و فرزندانم باقی‌مانده است؛ در سفره ساده و پربرکتمان، در مراسم عزاداری و سوگواری مولای‌مان حسین(ع) و در زمزمه‌های عاشورایی‌اش و در دعای خیر اهالی محله‌مان.»
کد خبر: ۵۶۳۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸

برادر شهید «احمد بینائیان» نقل می‌کند: «امام(ره) در سال ۱۳۴۲ فرمودند: فرزندان من هنوز در گهواره‌ها هستند و دارند شیر می‌خورند و یک روز در مقابل این ستیزه جویی‌های آنان می‌ستیزند! احمد نیز مانند همه رزمندگان دیگر که بعد از بیست و پنج سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند، عازم جبهه‌ها شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «مصطفی بخشی‌غلامی»
هم‌رزم شهید «مصطفی بخشی‌غلامی» نقل می‌کند: «گفتم: مصطفی! کجا؟ گفت: باید برم. نگاه به ساعت کردم. سر ساعت بلند شده بود. گفتم: حالا یک دقیقه این‌ور و اون‌ور بشه به جایی ‌خوره. گفت: ما برای دقیقه‌دقیقه بچه‌ها مسئولیم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

قسمت نخست خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل می‌کند: «در برپایی نماز بسیار وقت‌شناس و به نماز اول وقت و فضیلت آن پایبند بود. با دیگر دوستانش قرار می‌گذاشتند به دیدار خانواده‌های معظم شهدا می‌رفتند و این موضوع را تکلیف می‌دانست.»
کد خبر: ۵۶۲۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸

قسمت نخست خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»
مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل می‌کند: «دو تا پایش را توی یک کفش کرده بود و گفت: الا و بلا باید من رو هم بفرستین مدرسه. به او گفتم: رسول‌جان! تو هنوز کوچکی، مدرسه راهت نمیدن. قبول نمی‌کرد. موقع امتحانات، ما به اشتباهمان اعتراف کردیم.»
کد خبر: ۵۶۱۳۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴

قسمت دوم خاطرات دانشجوی شهید «یدالله جدیدی»
برادر شهید «یدالله جدیدی» نقل می‌کند: «برای دوستش نامه نوشتیم: اگر از یدالله خبر دارید به ما بگویید! مدتی بعد، نامه‌اش رسید. نوشته بود: شما دلتان را کنار دل حضرت علی (ع) و پیامبر (ص) بگذارید که مزار حضرت زهرا (س) نامعلوم است.»
کد خبر: ۵۶۰۵۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸

قسمت دوم خاطرات شهید «احمد صالحی‌نژاد»
همسر شهید «احمد صالحی‌نژاد» نقل می‌کند: «فرزند دوم هم به دنیا آمد؛ بدون حضور احمد. دو ماه گذشت. احمد آمد و دو روز بعد دوباره خداحافظی کرد و رفت و من می‌دانستم تنها پاسخ من در این آزمون‌های زندگی، زیستن است. باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است و می‌گذرد. پس شتاب کرد.»
کد خبر: ۵۶۰۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۳

قسمت نخست خاطرات شهید «احمد صالحی‌نژاد»
همسر شهید «احمد صالحی‌نژاد» نقل می‌کند: «دوباره قاب عکس داخل اتاق و لبخند قشنگت، صدام می‌زنه. همیشه یاد آن افتادم که آمده بودی خانه‌مان؛ همراه پدر و مادر و خواهرت. چه مهربان و صمیمی!»
کد خبر: ۵۶۰۳۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۲

قسمت نخست خاطرات شهید «سید علی شعنی»
برادر شهید «سید علی شعنی» نقل می‌کند: «گفتم: تو که بری ما یادمون می‌ره. به فکر فرو رفت؛ اما خیلی زود از جایش بلند شد، ضبط صوت را آورد. صدایش را ضبط کرد. شعر اصول دین را هم خواند و با لبخند، نگاهی به ما انداخت و گفت: اینم واسه وقتایی که من نیستم.»
کد خبر: ۵۵۹۸۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «سعید شامانی»
هم‌رزم شهید «سعید شامانی» نقل می‌کند: «گفت: نمی‌شه، باید باشم! اینجا واجب‌تره. یکی از بچه‌ها صدایش زد و گفت: آقا سعید! مثل این که قصد پرواز داری! آره؟ به پشتش نگاه کرد و گفت: پس کو بال پروازم؟ من که چیزی نمی‌بینم و خندید. بچه‌ها هم خندیدند و گفتند: نامه باشه اگه سعید توی عملیات شهید نشد بعد برات می‌بره.»
کد خبر: ۵۵۹۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سعید شامانی»
مادر شهید «سعید شامانی» نقل می‌کند: «چهارستون بدنم می‌لرزید. با هم در را از روی بچه برداشتیم. دَمر افتاده بود. با دست‌های بی‌رمقم بچه را بغل کردم و به سر و رویش نگاه کردم و دنبال شکستگی می‌گشتم. فقط پیشانی‌اش کمی خراش برداشته بود. سر به آسمان گرفتم و خدا را شکر کردم.»
کد خبر: ۵۵۹۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹

قسمت سوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل می‌کند: «آن‌ها بار دیگر مرا بردن کنار تابوت. در گوشش با او دردودل کردم، اما فقط من حرف می‌زدم و هیچ صدایی از او نمی‌آمد. دلتنگ و خسته شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

خاله شهید «عبدالعلی طاهریان» نقل می‌کند: «گفتم: این چه کاریه می‌کنی؟ تازه دیروز اسلحه رو فشنگ به منزل آوردی و امروز هم می‌خوای تحویل بدی؟ گفت: هرچه امام بگه اطاعت می‌کنیم، دستور، دستور رهبره. دیروز گفتن بگیرین و امروز گفتن تحویل بدین. من هم مطیع رهبرم هستم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

مادر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل می‌کند: «گفتم: امروز حمیدرضا اذیتت نکرد؟ گفت: نه خاله‌جون! اول رفتیم بهشت زهرا امام رو اون‌جا دیدیم. این بچه از اشتیاق داشت پر درمی‌آورد. اصلاً روی پاهاش بند نبود.»»
کد خبر: ۵۵۸۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲

قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
دوست شهید «مهدی بهرامی» می‌گوید: «به خرمشهر رسیدیم. وقتی می‌خواست پا جای پای شهدایی بگذارد که برای حفظ وجب‌به‌وجب خاک این مرزوبوم، خون خود را نثار اسلام کردند، احساس عجیبی داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰

مادر شهید «محمد نجاری» نقل می‌کند: «چند روزی بود که رفتن به جبهه فکرش را مشغول کرده و دنبال راه‌حلی بود که پدرش را راضی کند. نشسته بودیم پای تلویزیون که امام (ره) فرمود: هر کس هجده سال دارد، دیگر رضایت پدر و مادر شرط نیست؛ وظیفه و تکلیف است برود جبهه. محمد پرید هوا و گفت: حالا شنیدین امام (ره) چی گفت؟»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

خواهر شهید «احمد فوادیان» نقل می‌کند: «خانه پدرم که رفتم. احمد توی آشپزخانه بود. گفتم: داری چه کار‌ می‌کنی؟ گفت: مامان خسته است؛ دارم شام درست می‌کنم. مادرم هم گفت: احمد پیر شه! اگه او نباشه کارم زاره.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره!  موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمی‌ره! خیال می‌کنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل می‌کند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

قسمت چهارم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
خواهر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «چند بار شهید رو در خواب دیدم. یک بار دیدم یه جای سبزه‌زاری است. دیدم چهار پنج نفر آنجا جمع هستند. گفتم: داداش تو بیا! آن‌ها هستند دیگه. گفت: نه من باید با این‌ها برم؛ سقای این گروه هستم. باید بریم یه جایی آب و چایی بدیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴